در شبی غمگین تر از احساس من
زیر ابری پر پر از احساس من
در زمستانی که می سازد هنوز
قطعه سنگی مرمر از احساس من . . .
یاد آن وقتم که جسم ات می گرفت
شعله های آذر از احساس من
تکیه می کردی به دستانم که بود
جان پناهی دیگر از احساس من
تا خراب گریه هایت می شدم
می گرفتی ساغر از احساس من . . .
بی تو ابیات غزل هایم شدند
قصه ای رنج آور از احساس من
آنقدر چشمان من گویا شدند
تا در آوردی سر از احساس من
این وداع آخر است و این غزل
قطره های آخر از احساس من
دوستت دارم همیشه ، تا ابد
عشق من ، ای بهتر از احساس من . . .
- ۹۵/۰۹/۱۴